آرشیدا سعدلوآرشیدا سعدلو، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

ARSHIDA

نوروز 1393 پیشاپیش مبارک

      سلاااااااااااااااااااام اینترنتمون خراب شده بود نمیتونستم بیام   عید 1393 پیشاپیش مبارک  ایشاله روزهای خوشی تو این سال داشته باشیم   راستی فردا عازم کیش هستیم و قراره اونجا این عیدمونو بگذریم ایشاله اومدیم  خاطراتشو  واست مینویسم مامانی و این عید رو به همه ی مامان و دوستای وبلاگیت هم تبریک میگم ایشاله همتون سال خوبی داشته باشید بووووووووووووووووووووووووس                 ...
27 اسفند 1392

یه اتفاق بد.....

  چند روز پیش خونه مامانم بودیم که پله داره و شما از پله ها بالا رفته بودی و یه دفعه ما دیدیم صدای گریه وحشتناکی ازت بلد شد و تا همه دویدیم دیدیم سرت همینطور داره خون میاد اینقدر ترسیده بودم که خودمم جیغ میزدم و گریه شدم  و همه دویدن و مامانم شمارو از من گرفت و سرتو شست اول فکر کردیم شکسته ولی پیشونیت یه کم سوراخ شده بود و مثل اینکه روی رگ بوده اینطور خون میومده,خلاصه خدا خواست که چیزیت نشد خلاصه بخیر گذشت ولی کلی حرص خوردیم و عصر هم که بابا اومد حالا بیا جواب بابای حساس رو بده مسلما مارو یه دعوای کوشولو کرد که چرا مواظب نبودیم و بعد هم همینطور ذل زره بود بهت و من یواشکی دیدم اشکاشو پاک میکنه ببین این بابایی چقدر دخترشو دوست دا...
15 اسفند 1392

خبر خوش:هورااااااااا دخملم داره راه میره

خووووووب مجددا اومدم بنویسم واست ببینیم ایندفعه میره بالا بالاخره مطالب یا نه آخه یادم میوفته چقدر نوشتم دق میکنم  اول بگم ورودت به چهاردهمین ماه از زندگیت مبارک عزیزم  و 14 ماهگیت مبارک     خوب عزیز دلم ببخشید کلا دارم زیرو رو تمیز کاری میکنم تمام قالی هارو هم دادم بشورن حالا خونه رو تجسم کن چه شکلیه و شبا یا روزها که خوابی هر بار یه اتاقی رو کلا تمیز کاری میکنم تا دیگه قالی ها بیان و برسیم به اصل کاری ولی اتفاقا امسال بخاطر وجود شما خیلی بهتر شد این مدل خونه تکونیم چون من اگه یه کاری رو شروع کردم  اول که وسواس دوم دیگه بیچاره میکنم خودم و اطرافیارو آخه تا تمومش نکنم ول کن نیستم شده ت...
13 اسفند 1392

ای خدااااااا همه چیز پاک شد

اول بگم که 1 ساعت اندازه یه تو مار نوشته بودم و اومدم تمام کارهایی که تو این چند وقت انجام دادی و ندادی و چیا میگی و چکارا میکنی و چی شده تو این مدت رو واست نوشتم و تموم شده  بود و نوبت رسید به عکسات و دیگه تموم بود که شما بیدار شدی و من همون لحظه رفتم تو آشپزخونه به غذا سر بزنم که اومدم دیدم هیچی رو صفحه نیست و شما هم برو بر منو نگاه میکنی و من هم شوکه و فقط یه  نگاه به شما یه نگاه به صفحه لب تاب و  آخر هم دو تا تو سر خودم زدم و دیگه کار از کار گذشته بود و شما دقیقا دکمه رو زده بودی و حالا بشین تا من دوباره وقت کنم بیام 3 ساعت بنویسم ...
12 اسفند 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ARSHIDA می باشد